#حمایت های شما باعث دلگرمیه..پس فراموش نکنید
-
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 29
سایه هایی که با احتیاط نزدیک و نزدیک تر میشدند سایه ها؟! ترس بی اهمیت ترین چیزی بود که سراسر…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 28
با دست های لرزان که لرزشش آشکارا دیده میشد صندلی را عقب کشید هیچ نشستن روی آن صندلی را دوست…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت آخر
خنکی بیرون کمی حالم رو بهتر کرد ولی تنها برای چند ثانیه! فکر و خیال امیر دست از سرم بر…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 27
تیزی چاقو را بیشتر به شکمش فشار داد و آرام کنار گوشش زمزمه کرد: _پس منو هنوز نشناختی این روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۶۵
بیخیال تمام فکر و خیال ها از دانشگاه بیرون زدم آروم قدم زنان حرکت میکردم که نگاهم به امیر خورد…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 26
همین که وارد ساختمان شد مردی با عجله از کنارش رد شد و به طرف واحد روبه رویش قدم گذاشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۶۴
همین که از کلاس خارج شدیم با عصبانیت دست امیر رو پس زدم _این چه کاری بود کردی لبخندی که…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 25
قطره ای اشک روی گونه اش چکید و خیره به دیوار روبه رویش گفت: _میدونی چقدر قشنگ میخندید لحظاتی در…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۶۳
با اخم نگاهی بهم انداخت که گفتم: _آریا بود تعجب کرده بود و اگر دوتا شاخ روی سرش سبز میشد…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 24
گویی تمام لحظات روی تند زندگی قرار گرفته باشد تا به خودش بیاید افرا از اتاق خارج شد خودش را…
بیشتر بخوانید »