ماه: اسفند 1401
-
رمان عشق محدود من
رمان عشق محدود من پارت ۸
سینا صدام کرد و رفتم به سمت تلفن…. _سلام ارزو خوبی؟! _سلام…دختر معلوم هست کجا رفتی؟!همه رو نگران کردی! _تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان مروارید فیروزه ای
مروارید فیروزهای پارت ۱۲
« مروارید فیـروزه ای » #پارت_دوازدهم آرایش ملیحی کردم، شال سفیدی روی سرم انداختم و کمی از موهایم را به…
بیشتر بخوانید » -
رمان سهم من از تو
سهم من ازتو پارت18
خواستم سکوت بینمون روبشکنم… من=ینی ویلیام هنوززززززز بکی رو دوست داره نگام کرد…مطمئن شود خوبم پس روراست حرفاشو زد… پاتریک=هنوززززززز…
بیشتر بخوانید » -
رمان برای تو
رمان برای تو پارت ۱۲
صدای آرشا در اومده بود وقتی مارو درحالی که داشتیم از پله ها پایین اومدیم دید سری تکون…
بیشتر بخوانید » -
رمان مروارید فیروزه ای
مروارید فیروزهای پارت ۱۱
« مروارید فیـروزه ای » #پارت_یازدهم دستانش را میان سرش گرفت و روی کاناپههای راحتیِ آن طرف نشست، حالش بد…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من
رمان عشق محدود من پارت ۷
صدای باز شدن در رو شنیدم سامان بلند بلند میگفت مامان کلاس یاسی حدود ۲ ساعته که تموم شده!هنوز نرسیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان سهم من از تو
سهم من ازتو پارت17
نزدیک یکسال رو من همینطوری گذروندم…باویلیام صمیمیتر شده بودیم،امسال رو روز تولدش باهم بودیم:)بعدازاون اتفاق توی عروسی یه چند ماهی…
بیشتر بخوانید » -
رمان مروارید فیروزه ای
مروارید فیروزهای پارت ۱۰
« مروارید فیـروزهاے » #پارت_دهم سریع از اتاق خارج شدم و یکی نه یکی از پلهها پایین رفتم! با دیدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من
رمان عشق محدود من پارت ۶
دوباره بارون شروع شد….. قدمهامو تندتر برداشتمو با عجله به سمت خونهٔ حرکت کردم وقتی رسیدم دیگه هوا کاملا تاریک…
بیشتر بخوانید » -
رمان رئیس جذاب من
رئیس جذاب من پارت ۱۹
همه ی جمع چشماشون از تعجب زیاد گرد شده بود و دهناشون باز مونده بود .بعد گذشت چند دقیقه یه…
بیشتر بخوانید »