رمان کاوه
-
رمان کاوه پارت ۳۷
کار کارگاه تا پنج طول کشید به محض اینکه رسیدم فقط خوابیدم سه ساعت تمام سرپا بودم صدای جمشید را…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۳۶
سه سال از روزی که آمده بودم گذشته بود با کیارش و کیانوش اکیپ شده بودیم و زندان روی سرمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۳۵
شش ماه بعد بعد ترخیص شدن از بیمارستان و بازداشت و بازجویی بلاخره وقت دادگاه معین شد من به همراه…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت۳۴
آن شب هم گذشت و مادرم با پرستار صحبت کرد تا خودش غذا بیاورد خواب و بیدار بودم و گاهی…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۳۳
کاوه چشم باز کردم نگاهم را به سهیلی افتاد که دستم را بالشت زیر سرش کرده بود در باز شد…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۳۲
نوبتی میآمدند و می رفتند از پشت شیشه نگاهش می کرد و زمزمه وار با او سخن می گفت پرستارش…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۳۱
اینبار با افراد بیشتری قرار بود بروند آن طور که معلوم بود تعداد ساکنین آن خرابه به پنج نفر می…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۳۰
_ نیام؟! سیاوش هم ابروهایش را مانند او بالا داده و با لبخند محوی گفت: _ بله نیا یعنی نمیتونی…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۲۹
ثاقب را خوب نشناخته بودند او آدم باخت نبود ! در هر صورت برد می کرد حتی اگر آخرین لحظات…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۲۸
اطلاعاتی از شماره ناشناس بدست آوردند اما شماره دزدی بود ناشناسی که هیچ ردی از خودش باقی نگذاشته بود حتی…
بیشتر بخوانید »