رمان کاوه
-
رمان کاوه پارت ۲۷
با هاکان از اتاق در حال سوختن خارج شدند ثاقب سیگاری بر گوشه لب گذاشته و فندک را روشن کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت 26
هامون _ باید بریم زودباش از خانه خارج شدیم به سرکوچه که رسیدیم هامون زنگ زد به کسی تا دنبالمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت 26
هامون _ باید بریم زودباش از خانه خارج شدیم به سرکوچه که رسیدیم هامون زنگ زد به کسی تا دنبالمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۲۵
سه ساعتی گذشته بود و ون همچنان با سرعت میرفت این وسط من و سعید بودیم که با نگاه هایمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۲۴
نرسیده به در ایستادم رو به هامون کردم و لحنم را دستوری _ برو لباسامو بیار هامون که انگار لحنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۲۳
هامون بچه را جلوی پایم گذاشت و چاقوی کوچکی از جیبش درآورد روی طناب پیچیده دور دستم کشید و پاره…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۲۲
تا در پشتی را باز کردم دیدمشان چندتا از بچه های پاشا که سوار ون میشدند و همراه پارسا _…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۲۱
دستی به فکش کشید و به تلویزیون نگاه کرد نگاهش از تلویزیون به سمتم سوق داد سهیل _ پاشو اذیت…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۱۳
بطری نوشابه را سر کشیدم که دستی آن را کشید و ریخت روی لباسم _ چته روانی؟ سهیل _ نیاوردمت…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه پارت ۲۰
بازویم را از دستش کشیدم با چشمان خیسم فقط خیره اش شدم _ ؟ چرا نذاشتی راحت شم ؟ منه…
بیشتر بخوانید »