عاشقانه
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۷
_آروم باش خانوم… اشک از چشمانش جاری بود،حالا چه میکرد؟! _میخوام بلند شم… جوری با التماس به پرستار گفته بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان هناس مستر
هناس مستر(پارت دوم)
دستامو دو طرف صورتش گذاشتمو سرشو از بغلم بیرون آوردم، همونطور که اشکاشو پاک میکردم گفتم: _الهی من پیش مرگت…
بیشتر بخوانید » -
رمان هناس مستر
رمان هناس مستر پارت اول
رمان هناس مستر با بغض به روبروم نگاه می کردم و فکر می کردم که چطور شد که به…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت 46
دوباره نگاهش را به جلو داد… چطوری مهیار جلویش را میدید!؟ صبح زود بودو همه جا مه داشت! _مهیار واقعا…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕43✿
════════════════ سورن- خوبی ساتیا؟ ازوالریا سلام نکرد و او کلی دردل به پسرک لعنت فرستاد ساتیا- ممنون توخوبی سورن پسرک…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕42✿
════════════════ رادمهر- چطوری باباجون خوبی؟ ساتیا- ممنون خوب هستین بابازگشت رادمهر،رهاهم سمت خانه آمد و بادیدن آن دو سمتشان برگشت:…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕41✿
════════════════ ساتیا- وایییی قربونت برمممم مانیا- وای امروز رفته بودیم باغِ دایی رادمهرم سورن یهو کل آبپاشو خالی کرد روکله…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت 27
سرش پایین بودو حرفی نمیزد _ازت نمیخوام الان جوابمو بدی،قشنگ فکراتو بکن به آیدین بگو بازم حرفی نزد…. لیلا از…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۵
چرا در خانه باز بود!؟ صدای گریه از خانه می آمد!!! سریع وارد خانه شد…همه جا پارچه ی سیاه زده…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿35تا𝒑𝒂𝒓𝒕31✿
════════════════ چندروزی راهمینطور سپری کرد و بعدازگذشت چندروزبلاخره رضایت دادتاکمی پیش هانیا برود،نشستند و گرم صحبت شدند که یکدفعه ادین…
بیشتر بخوانید »