عاشقانه
-
رمان
رمان رویای ارباب پارت 31
با اصرار های نگین راضی به پیام دادنش شد میشد گفت که دقیقا ۳ روز از آن روز کذایی گذشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۴
* _مائده جان قربونت برم نکن دختر آخه تو سرخاکش زجه بزنی گریه کنی زنده میشه؟! نفسش را غمگین بیرون…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۳۰
به سمت اتاق میرود _چیشده رویا؟ این چرا رفت؟ بیخیال لب میزند _میگی چیکار کنم؟خب رفت دیگه _رویا خانوم زشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿70تا𝒑𝒂𝒓𝒕66✿
════════════════ (سوم شخص) بدجورحالش بهم ریخته بود،هیچکس دردش را درک نمیکرد و چون نمیخواست درد واقعیت نبود تورا بپذیرد به…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿65تا𝒑𝒂𝒓𝒕61✿
════════════════ خانه که رفت باهمان اعصاب خرابش بامادر دعوایی راه انداخت و سمت اتاق رفت و دررا بهم کوبید… گوشیاش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿60تا𝒑𝒂𝒓𝒕56✿
════════════════ ساتیا- چقدر این پسر دروغگوئه سارن- همینو بگو…خب همینو میخواستمبگم بهت نتونستم صبرکنم نا ببینمت ساتیا- مرسی،وای باورم نمیشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۳
صبح زود از جایش بلند شد،مهیار سرکارش رفته بود به طرف اتاق آراز رفت پسرک در اتاقش به خواب رفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۹
ناباورانه نگایش میکند _چی؟ _باباجان میگم چرا چادر نداری خدایا میبینی خودت دیگه؟ _الان مشکل تو چادر نداشتن منه واقعا؟!…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿55تا𝒑𝒂𝒓𝒕51✿
════════════════ مانیا- وای امشب عروسی باید بریم بعد درسم دارم نمیدونم برم،نرم،چیکار کنم!آخه بخدا الان ساعت6 عصر چجوری حاضربشم! ساتیا-…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۲
لبش را گاز میگیرد و به مرد خیره میشود… حتی یک ذره حیا هم نداشت!! _زشته مهیار… لبخند بدجنسی میزند…
بیشتر بخوانید »