عاشقانه
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۱
مهیار محکم بغلش میکند و بوسه ی محکمی روی گونه اش میزند با لبخند نگاهشان میکند، کاش تا آخر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۸
جلوی در منتظر آژانس بود که سیاوش را دید آرام سلامی کرد و سرش را پایین انداخت متوجه ی پوزخند…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿50تا𝒑𝒂𝒓𝒕46✿
════════════════ همیشه این لحظه را در رویاهایش میدید،و حالا سورن دقیقا جلوی دوربین ایستاده بود… مانیاد- بله؟ سورن- ببخشید میشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۰
**** بالاخره مهیار از بیمارستان مرخص شدو همه باهم راهی خانه شدن به دستور مصطفی خان و خورشید گوسفندی سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۹
با لبخند نگاهش میکند _مائده _جانم؟ _تو منو میبخشی؟! _ببخشمت؟چیکار کردی مگه! نفس را بیرون میدهد و ادامه میدهد _واسه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۸
فقط سرش را تکان میدهد دستانش را میگیرد و با لبخند نگاهش میکند _بچه ی شما هم اینجا مریضه؟! _اوهوم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هناس مستر
هناس مستر(پارت سوم)
بابا_یه گردنبند که روش سنگ یاقوته… به بچه ها سپردم ببینن منشاء این سنگه کجاست… اما با توجه به تجربهی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕45✿
════════════════ سایدا- خدالعنتش کنه که به یه بچهی۱۷ساله هم رحم نمیکنه،خودش بچگی ازدواج کرده میخواد این بلاروسر توام بیاره،میخواد زحمتِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕44✿
════════════════ سورن- کارای خونه رو انداختن رودوش من! مانیا- نیام جات کارارو بکنم؟ سورن- نه مرسی…نمیاین داخل؟ مانیا،ساتیا- مرسی پسرک…
بیشتر بخوانید » -
رمان هناس مستر
هناس مستر(پارت دوم)
دستامو دو طرف صورتش گذاشتمو سرشو از بغلم بیرون آوردم، همونطور که اشکاشو پاک میکردم گفتم: _الهی من پیش مرگت…
بیشتر بخوانید »