ماه: دی 1402
-
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا قسمت۴۵
جرئت نداشت حتی سرش را بچرخاند. همچنان سرش به حالت فالگوش کمی سمت شانه چپش خم بود. از گوشه چشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت 91
کمی اطراف را نگاه کرد. _اینطوری که نمیشه، یه چاقو از آشپزخونه بیار! ماهرو بی هیچ حرفی داخل آشپزخانه دوید…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز
رمان هزار و سی و شش روز پارت 19
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت نوزدهم🌒 حس میکردم وزنه بیست تنی روی چشمام افتاده و توانایی باز…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط
رمان سقوط پارت سی و هشت
شال ضخیم قرمزش که از جنس مخمل بود رو دور شونههاش انداخت، از اتاق خارج شد. صدای غرهای مادرش…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۵
فردا صبح زود سمیرا به خانه ای شان می آید برای کمک، همدیگر را بغل میکنند و روی مبل میشینند…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۲۰
….: موهای نم دارش را با کش بست و حوله خیسش را روی در آویزان کرد تا خشک شود پشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت 13
# پارت ۱۳ ( کارن) کنار آپارتمان دایان منتظرش ایستاده بودم که بلاخره از ساختمان بیرون آمد و در ماشین…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا
رمان آیدا پارت 47
برای لحظاتی متعجب تنها به صداها گوش سپرد ولی با حرف بعدی اش دوباره ترس جایش را به تعجب داد:…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا قسمت۴۴
آرکا دستش را کشید و وقتی درست ایستاد، احساس کرد زانوهایش توان تحمل وزنش را ندارند. همچنان به آرکا خیره…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط
رمان سقوط پارت سی و هفت
«:حالا با این جواب چطور شب سر روی بالش میزاشت؟ تموم وجودش تو این خونه بود مگه میتونست فراموشش…
بیشتر بخوانید »